استان ها > قزوین

روایت زندگی زنی که پنهانی درس می‌خواند



انقلاب اسلامی به معنای واقعی کلمه در بسیاری از امور ازجمله درس خواندن و مدرسه رفتن، برای بانوان انقلاب ایجاد کرد تا زنان و دختران بتوانند تحصیل کنند؛ اما پیش از انقلاب شرایطی وجود داشت که منجر شده بود بسیاری از بانوان از تحصیل بازبمانند و بی‌سواد یا کم‌سواد راهی خانه بخت شوند، ربابه یکی از این بانوان قزوینی است که در سن ۱۳ سالگی با یکی از اقوام مادری‌اش ازدواج و از گیلان به قزوین مهاجرت می‌کند و در قزوین ساکن می‌شود.

ربابه می‌گوید: از کودکی دوست داشتم باسواد باشم، همیشه کنار دست پدرم می‌نشستم و قرآن خواندن او را تماشا و گوش می‌کردم، دست‌وپاشکسته حروف را بلد بودم اما رفتن به مدرسه برایم آرزو بود. پدرم قول داده بود که مرا به مدرسه بفرستد و من هر شب با این خیال رویاپردازی می‌کردم گاهی خیال می‌کردم معلم شده‌ام و گاهی تصور می‌کردم در لباس بهیار در حال خدمت به مردم هستم؛ تا اینکه یک روز دایی‌ام به خانه ما آمد و خط قرمزی روی تمام آرزوهایم کشید.

وی ادامه می‌دهد: دایی بزرگ فامیل و حرفش همیشه تمام‌کننده بود، آمد تا مرا برای یکی از اقوام مادری‌ام، خواستگاری کند. پدر و مادرم از اینکه یک بزرگزاده خواستگارم است، خوشحال بودند و بالاخره رضایتم را کسب کردند و من به‌جای مدرسه، راهی خانه شوهر شدم.

وی بابیان اینکه سه سال بعد از ازدواجش، جنگ ایران و عراق آغاز شده، اظهار می‌کند: همسرم در قالب بسیج راهی جبهه حق علیه باطل شد و من و دختر بزرگم احترام را به دست برادر بزرگش سپرد. با رفتن همسرم به جبهه نامه‌هایی که از او ارسال می‌شد، باعث شد تا راهی خانه این همسایه و آن همسایه شوم تا آن‌ها را برایم بخوانند و به‌جای من برایش نامه بنویسند، همین موضوع باعث شد تا جرقه درس خواندن در ذهنم روشن شود.

ربابه می‌گوید: چون امام خمینی (ره) درس خواندن در نهضت سوادآموزی را برای تحصیل بزرگسالان تأسیس کرده بودند و در این راستا نیز توصیه‌هایی داشتند، خود را ملزم به درس خواندن کردم و ازآنجایی‌که می‌ترسیدم، خانواده همسرم مواجهه منفی با این قضیه داشته باشند تمام‌ دورانی که در نهضت درس می‌خواندم، پنهانی و به‌بهانه خرید و یا عیادت از یکی از اقوام تحصیل می‌کردم.

وی ادامه می‌دهد: در زمان ما رضایت شوهر مقدم بر همه امور بود و من از آنکه همسرم نمی‌داند در نهضت سوادآموزی مشغول به تحصیل بودم، همیشه احساس عذاب وجدان داشتم، تا اینکه در یکی از مرخصی‌هایی که همسرم به منزل آمد، ماجرا را به او گفتم و او نیز از این ماجرا خوشحال شد و گفت خب حالا که باسواد شدی، می‌توانم برایت نامه‌های خصوصی‌تر بنویسم و توصیه کرد که به هوای درس خواندن از تربیت فرزندم غفلت نکنم.

ربابه که بزرگ‌ترین ترس زندگی در غیاب همسرش، فهمیدن خانواده همسرش از باسوادی‌اش بود، می‌گوید: خبر آمد که همسرم اسیر شده است و از همین روی کنترل و نظارت خانواده او بر من و فرزندم بیشتر شد تا اینکه یک روز، برادر همسرم مرا تعقیب کرد و متوجه شد من به‌جای خرید به نهضت رفته‌ام، وارد نهضت شد و با دادوبیداد من را ازآنجا بیرون کشید همان‌جا بود که به خودم قول دادم تا تحصیل در دانشگاه پیش بروم.

وی ادامه می‌دهد: همان‌طور هم شد، من پابه‌پای احترام و محمد درس خواندم و پس از دیپلم، خودم را برای کنکور و دانشگاه آماده کردم و در این مسیر اراده‌ای آهنین داشتم و همسرم نیز وقتی می‌دید که من تا به این اندازه به درس خواندن علاقه دارم و از طرفی باسواد شدن یکی از توصیه‌های امام خمینی (ره) بود؛ مرا همیشه تشویق می‌کرد.

این بانوی قزوینی اظهار می‌کند: چون به‌سختی درس خواندم، از همان ابتدا سخت‌گیری روی درس بچه‌هایم داشتم و چون درس خواندن من و فرزندانم به‌خصوص دختر بزرگترم تقریباً هم‌زمان بود، تأثیر بسیار زیادی روی آن‌ها داشتم و همین موضوع باعث شده بود که یک فضای رقابتی در منزل ما شکل بگیرد.

وی که دانش‌آموخته رشته فلسفه در دانشگاه است، بیان می‌کند: فرزند بزرگم اکنون پزشک و محمد پسر کوچک‌ترم دبیر است، فرزندانم با حمایت‌های من آرزوهای دوران کودکی‌ام را محقق کردند و امروز به داشتن آن‌ها افتخار می‌کنم.

به گزارش ایسنا، شنیدنِ روایت‌ افرادی که از نهضت سوادآموزی شروع و تا تحصیل در دانشگاه پیش رفته‌اند و اکنون فردی تأثیرگذار در جامعه هستند، بار دیگر ثابت می‌کند که خواستن توانستن است؛ می‌شود مادر بود و درعین‌حال دانش‌آموز شد. می‌توان با صرف خواستن، تابوها و فرهنگ‌های غلط را کنار گذاشت و به اهداف بلندمرتبه در زندگی دست یافت.

انتهای پیام



منبع:ایسنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا